اتاق دلتنگیهای وتنهاييم
دلم رميده شد و غافلم من درويش كه آن شكاري سر گشته را چه آمد پيش چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم كه دل بدست كمان ابرويي است كافر كيش خيال و حوصله بحر مي پزد هيهات چهاست در سر اين قطره محال انديش بنازم آن قره شوخ عافيت كش را كه موج مي زندش آب نوش درر سر نيش ز آستين طبيبان هزار خون بچكد گرم بر تجربه دستي نهند بر دل ريش به كوي ميكده گريان و سر فكنده روم چرا كه شرمم همي آيدم ز حاصل خويش نه عمر خضر بماند و نه ملك اسكندر نزاع بر سر دنياي دون مكن درويش بدان كمر نرسد دست پي گدا حافظ خزانه ايبه كف آورد ز گنج قارون بيش
نظرات شما عزیزان:
سلام عزیزم سفر بخیر سفرت به سلامت الهی که گل وجودت غم نبینه زودی بیا راستی............
حالت خوبه ؟
من دوباره اومدم به وبلاگت
فردا دارم ميرم تهران و وقتي اومدم اگه عمري بود دوباره شايد اومدم
حالم گرفته مثل هميشه
ديگه دارم كم كم جدي جدي عادت ميكنم
بگذريم ...........
به قول عشقم داريوش :
خسته و دربه دره شهر غمم
شبم از هر چي شبه سياهتره
زندگي زندون سرد كينه هاس
رو دلم زخم هزار تا خنجره
Power By:
LoxBlog.Com |