ديوانه


اتاق دلتنگیهای وتنهاييم


خيلي وقت آپ نكردم . به اين معتا نيست


كه عادت كردم به اين وضع.


يا فراموشت كردم


نه


فقط


نميدونم؟


چطور تمام شب و روزمو تقسيمت كنم


چطور


كه همه وقتش رو بي تو  و با ياد تو سپري ميشه



خدايا نميدونم چي بگم



خدايا نميدونم چكار كنم ؟


                   خدا

                       خدا



نظرات شما عزیزان:

همونم که میدونی
ساعت4:22---20 خرداد 1390
سلام چطوری ؟

من دوباره اومدم

در مورد سوالات باید بگم زهره تهرانه و مامانم هم یک هفته بات بابام اومده بودن تهران

برای دانشگاه پسر عموم شهرا رو زد و من اصلا کاری نداشتم اما رامسر و بابل رو زده

در مورد شیطونی هم باید بگم نه شیطونی نکردم ، آخه میدونی دیگه شیطونی کردن یادم رفته .............

منم زیاد حال و روز خوب و خوشی ندارم چند وقت یکبار میرم تو فکر و خود خوری میکنم اما دیگه زدم به نفهمی و پوست کلفتی

بی خیال دیگه عادت کردم تو این چند ساله که روزگارم این جوری بگذره
تو هم خودتو اذیت نکن جون من
به درس و کلاسهات برس

بعضی چیزا دلتنگی و غصه خوردنشم قشنگه و با ارزش اما نباید خودخوری کرد
( یکی نیست بگه تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره آقا مسعود !!!!)




به خدا گفتن نداره اما تا حالا چند باری خواستم زنگ بهت بزنم اما گفتم دوباره اس بازی و زنگ زدنا شروع میشه و باز وابستگی و... پیش میاد

اون موقع هم که گفتم زنگ و اس نده بهتم گفتم خوبیتو خواستم چون نخواستم اونجوری که من له شدم تو هم له بشی

چند نفری هم که مشورت کردم گفتن اگه دلت نمیاد و دوس نداره اذیت بشه و میخوای بهش خوبی کنی رابطه رو تموم کن باهاش ، منم واسه همین گفتم بهت وگرنه مرام و مهربونیت رو هنوز قبول دارم

بگذریم

راستی به حمید اس یا زنگ نزن
باهاش یه ذره کنتاک شدم
دوس ندارم بهش زنگ بزنی و اس بدی

دیگه رفیق هم به درد نمیخوره تو این زمونه

تنهایی هم عالمی داره
گرچه واسم خیلی سخته و عذاب میکشم ولی خب......

خیلی وقته که اس ام اس که میاد میدونم که جز ایرانسل کسی نیست

بختمو بستن انگار

زنگ میخوره هم معمولا روزی یکی دو باره که اونم مجتبی میزنگه

در هر صورت واست آرزوی خوشبختی و سلامتی و موفقیت دارم همیشه

مجتبی دیشب گفت که امشب شبه آرزوهاس
میگن مسجد بری و آرزوهاتو بگی برآورده میشه ، اما به خودم قول دادم دیگه تو جاده بابلمراد نرم و نرفتم
تو همین شب آرزوها از خدا خالصانه میخوام آرزوی همه آدما رو بر آورده کنه مخصوصا تو

من که دیگه آرزوهام داره کم کم یادم میره

میرم میشینم با سگم ( لوسی ، دختره ) حرف میزنم باهاش بازی میکنم
از تهران که اومدم اگه بدونی چقدر ذوق میکرد و خوشحال بود اومدم ، انقدر لیس زد دستمو که نگو ، از خوشحالی دو سه دور دور باغچه میچرخید و جیق جیق میکرد و میپرید تو بغلم

شبا میرم پارک و والیبال بازی میکنیم و خیلی شلوغه ، لوسی هم میبرم و تو راه لب پنجره وامیسته و تو پارک هم همه جمع میشن دورش

کاش ما آدما مرام و معرفت سگ رو داشتیم و اگه اینطور بود دنیا بهشت میشد

ببخشید زیاد حرف زدم انگار

فعلا بای


vesal
ساعت11:49---4 خرداد 1390
سلام عزیزک
آ
پ
م
بدو بیا


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:18 توسط سکوت شب | |


Power By: LoxBlog.Com